انگلیسی | معنی | نوعیت کلمه | ریشۀ لغت | تلفظ | اسم یا کلمه |
??? | دو کف دست که با هم طوری پیوست شوند که حفره ایرا مثل یک ظرف بسازند. چنانکه گفته شود که احمد از راه رسید، یک دو لپ آب سرد از یک چشمه نوشید و به راه خود ادامه داد. و یا اینکه: گدا از صاحب خانه خواست تا به او یک لپ گندم بدهد تا لب نانی بدست آید. محمود روزانه اسب خود را دو لپ جو می دهد. شتر در خواب بیند پنبه دانه گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه | اسم - صفت | دری | /lap/ | لپ / لَپ |