انگلیسی | پښتو | شرح | معنی | نوعیت کلمه | ریشۀ لغت | تلفظ | اسم یا کلمه |
Citizen | | | پیروی، نتیجه، جِمع تابع، پیروان ، چاکران | اسم جمع - اسم فاعل - صفت | عربی | /tab.'a/ | تبع |
Consequences, implications, reprecussions | د /تبعت/ جمع بڼه: پایلې، بدې پایلې
| | جمعِ تبعت، پیامد ها، عواقب و نتائج بد | اسم جمع | عربی | /ta.be.'aat/ | تبعات |
Followed by, falls for, result, outcome, out-turn | بده پایله، بد حاصل، ناوړه نتیحه
| | عاقبت بد، نتیجۀ ناگوار، ، حاصل بد. رنج و سختی که در آینده عاید حال شود، پسینۀ نامناسب و ناگوار،جمع آن تَبِعات. مثال خواجه بدیوان وزارت آمد و احمد را بخواندند سخت بترسید از تبعتی دیگر که بدو بازخورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268 و چ فیاض ص 267). بعجب بماندم از حرص و مناقشت با یکدیگر و چندین وزر و وبال و حساب و تبعت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371). افتادم و خاستم و بسیار نرم و درشت دیدم و بیست سال برآمد و هنوز در تبعت آنم . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 615). اگر از تبعت آن بسلامت بجهد کاری تمام ...باشد. (کلیله و دمنه ). چون صورت حال بشنید معلوم کرد که آن زلت چندان تبعت و زحیر ندارد و آن جنایت اثم کبیر نه . (مقامات حمیدی ). رجوع به تبعة شود | اسم | عربی | /ta.be.'at/ | تبعت |
؟؟؟ | | | برآمدن و روان گشتن، شعرا در باب دریافت و روان گشتن شعر یا تبع شعری گویند
| مصدر لازم | عربی | /ta.ba.u's/ | تبعث |
؟؟؟ | | | از موضوع بسیار دور رفتن، دور رفتن، فاصله گرفتن، فاصلهٔ زیاد بین مقدمه و اصل موضوع
| مصدر لازم | عربی | /ta.ba.u'd/ | تبعد |
؟؟؟ | | | پارچه پارچه شدن، پاره پاره شدن، بعضی بعضی گشتن، جدا جدا گردیدن
| مصدر لازم | عربی | /ta.ba.u'z/ | تبعض |
Citizen, national, a legally recognized subject or national of a state or commonwealth, either native or naturalized | د تابع جمعه بڼه، پیرو، رعیت، د یوه هیواد تابیت لرونکی، اوسیدونکی | علاوتا کلمه "شهر" محدوده ساحوی را افاده میکند درحالیکه تبعه حدود معین ارضی یک کشور را در بر میگیرد. شهروند را نمیتوان معادل به کلمه "ستیزن" انگلیسی دانست، زیرا ستیزن با سیتی از نظر استعمال کلمه دو مفهوم جداگانه را میرساند و ترجمه تحت الفظی ستیزن به معنی "شهروند" درست نیست، بلکه هر کلمه با وجود تشابه قسمی، هریک معنی خاص خود را دارد. ترجمه ستیزن همانا به کلمه عربی "تبعه" بسیار جامع بوده و از آن میتوان مشتقات تابعیت ، متبوعه و امثال آنرا اشتقاق نمود، درحالیکه کلمه شهروند فاقد همچو اشتقاقات می باشد. ، اما ستیزن را میتوان در انگلیسی به ارتباط باشندگان قانونی یک شهر و یا یک قریه نیز استعمال کرد. مثلاً Citizen of New York City ، که دراینجا با مفهوم شهروند نزدیکی پیدا میکند. همچنان بعضاً ستیزن را برای تفکیک افراد ملکی از افراد عسکری و پولیس بکار می برند. داکتر عبدالله کاظم
| تابع، پیرو، غلام، بنده، رعیت، مردمان یک مملکت و یا یک کشور که متابعت همان دولت را میکنند. مفهوم " تبعه" تابعیت از قانون یک دولت
را معنی میدهد که اجبار از تابعیت قانون یک اصل مهم دموکراسی است که زیر
نام "حاکمیت قانون" عنوان میشود وبرای هر فرد از افراد منسوب به یک ملت و
دولت تابعیت از قانون آن کشور حتمی و ضروری است. لذا استفاده از کلمه
"تبعه" بسیار بامفهوم تر از "شهروند" است که متأسفانه امروز در ردیف دیگر
اصطلاحات جای آنرا شهروند گرفته است، در حالیکه در معنی دقیق شهروند، اطاعت و تابعیت از قانون بطور واضح مشخص نشده است. داکتر عبدالله کاظم
| اسم - صفت | عربی | /tab.'a/ | تبعه |
Discrimination, prejudice | توپیر قایلېدل، جلا کول، جدا کول، غیر عادلانه قضاوت کول
| | الف - تقسیم و جدا کردن بعضی را از بعضی، پاره پاره کردن ب- بعضی را بر بعضی برتری دادن. ج - قضاوت نادرست و غیر عادلانه | مصدر متعدی - اسم مصدر | عربی | /ta.be.yeez/ | تبعيض |
sexual discrimination | جنسی توپیر، هغه توپیر چې د جنس له مخې وي
| | [روانشناسی] تبعیضی که برحسب جنسیت افراد صورت میگیرد | اسم مرکب - صفت | ترکیب دری و عربی | /tab.'ee.ze.jen.see/ | تبعيض جنسی |
apartheid | د خلکو تر منځ توپير، نژادی توپیر یا تبعیض
| | تفریق، تبعیضی که افراد نسبت به افراد یا گروههای نژادی خاص اعمال می کنند. تفریق عناصر | اسم مرکب - صفت | ترکیب دری و عربی | /tab.'ee.ze.ne.zjaa.dee/ | تبعيض نژادی |