انگلیسی | پښتو | معنی | نوعیت کلمه | ریشۀ لغت | تلفظ | اسم یا کلمه |
Miscreants, criminals, offender, people who had done something unlawful | د /شر/ جمع: شر او فتنه اچونکونکي خلک، جگړه غوښتونکي او جگړه کونکي خلک
| اَشرار- کلمۀ عربی، جمع /شر/، به معنی اشخاص فتنه انگیز -اشخاص خرابکار - اشخاص مخالف امنیت - اشخاص جنگ طلب - اشخاص انقلابی و شورانگیز - بعدازکودتای کمونستی 1978 و خصوصاً بعد از اشغال نظامی افغانستان در سال 1979 ، روسها کلمۀ /اشرار/ را برای مجاهدین افغان و گروه های مقاومت استعمال میکردند. / هاشمیان | اسم جمع - اسم فاعل - صفت | عربی | /ash.raar/ | اشرار |
A -Nobles, aristocrats B- Look down upon C- perceived, noticed D- ascend | الف- د /شریف/ جمع: نجیبان، بزرگوران، اعیان ب- لاندې لیدل، له پاس نه ښکته کتل ج- پوهه تر لاسه کول، پوهیدل، ځان پوه کول د- لوړیدل، ځان جگول
| الف - جمع شریف، نجبا، شرفا، اغنیا، بزرگمردان، توانگران، بزرگواران، بلند پایگان، اعیان ب - دیده ور شدن فرو نگریستن از بالا بزیر نگریستن ج - آگهی یافتن اطلاع یافتن واقف شدن بر امری د- بلند شدن بالا بر آمدن | اسم جمع - اسم فاعل - صفت | عربی | /ash.raaf/ | اشراف / اَشراف |
A- to look down from top B- closer, adjacent C - know, be informed | الف ــ له پاسه ښکته لیدل ب ــ نږدې کېدل ج ــ په یو څه پوهېدل یا خبرېدل
| الف - (مصدر لازم) از بالا به زیر نگریستن ب - نزدیک شدن ج - (اِسم مصدر) وقوف بر امری
| مصدر لازم - اسم مصدر | عربی | /esh.raaf/ | اشراف / اِشراف |
Aristocrat, gentleman, noble | | اشرافی، ترکیب عربی و دری، به معٙنی هر چیزیکه به شریف زاده ها تعلق داشته باشد، مثلاً حکومت شریف زاده ها و خان زاده ها | اسم فاعل - صفت - اسم مرکب | ترکیب دری و عربی | /ash.raaf.zaa.da/ | اشراف زاده |
؟؟؟ | | از دو کلمۀ اشراف و منش ترکیب یافته. اشراف: به معنی جمع شریف، نجبا، شرفا، اغنیا، بزرگمردان، توانگران، بزرگواران، بلند پایگان و منش: به مفهوم خصلت، خلق، خو، خوی، سرشت، شخصیت، طبع، طبیعت، عادت است،. : به کسی اطلاق می گردد که خوی و خصلت اشرافی را داشته باشد، کنایه از انسان متکبر که دگران رابالا به زیر بنگرد. | اسم مرکب - صفت | ترکیب دری و عربی | /ash.raaf.ma.nesh/ | اشراف منش |
Acting aristocratically, acting royalty | شاهانه، ځان غټ گڼل، نور تر ځان ټیټ گڼل
| اشراف زادگی، شاهانه، مردم را به نظر پایین دیدن. "اشرافمنشانه" به معنای به شیوه یا رفتار اشراف یا به گونهای که نشاندهنده رفتار و سبک زندگی طبقه اشراف باشد است. این کلمه به نوعی رفتار، گفتار یا طرز زندگی اشاره دارد که متناسب با اشراف یا افراد طبقه بالای جامعه باشد. معمولاً چنین رفتاری با خصوصیات مانند ظرافت، تجمل، تکبر یا غرور همراه است. | اسم مرکب - صفت | ترکیب دری و عربی | /ash.raaf.ma.ne.shaa.na/ | اشراف منشانه |
Aristocratic, noble | هر هغه څه چې شریف زادگانو پورې اړه ولري
| ترکیب عربی و دری، به معٙنی هر چیزیکه به شریف زاده ها تعلق داشته باشد، مثلاً حکومت شریف زاده ها و خان زاده ها. | صفت | ترکیب دری و عربی | /ash.raa.fee/ | اشرافی |
Nobleness, qualities of high moral character, such as courage, generosity | د شریفو خلکو لاره او روش
| اَشرافیَت- ، به معنی راه و روش شریف زاده ها و خان زاده ها. لغاتی را که از اضافه شدن یک اسم، صفت غیر دری با پسوند «َیّت» دری درست شده باشد مصدر جعلی یا صناعی نامند، مانند: اسلامیت ، انسانیت ، آدمیت وغیره
| مصدر جعلی - اسم مصدر | ترکیب دری و عربی | /ash.raa.fi.yat/ | اشرافیت |
Aristocratics, nobles | | جمعِ اشرافی، به معٙنی هر چیزیکه به شریف زاده ها تعلق داشته باشند، مثلاً حکومت شریف زاده ها و خان زاده ها | اسم جمع - اسم فاعل - صفت | عربی | /ash.raa.fee.oon/ | اشرافیون |
Enlightenment, insight, awareness, "the Philosophy of enlightenment" | رڼا کیدل، ځلیدل، په یو څه باندې پوهیدل، الهام اخستل، لمر راختل، په فلسفه کې «د اشراق فلسفه» په نامه بحث شته دی
| اِشراق- کلمۀ عربی، به معنی روشن شدن - درخشیدن - واقف شدن بر امری - الهام گرفتن - برآمدن آفتاب - تابش - طلوع، در فلسفه بحثی بنام «فلسفۀ اشراق» وجود دارد. درخشیدن و تابش نور: - در معنای اصلی، اشراق به معنای درخشیدن نور یا تابیدن آن است، به خصوص نوری که به روشنی و وضوح منجر می شود.مثال: "اولین اشراق نور صبحگاهی، فضای اتاق را روشن کرد."
روشنایی معنوی: - در فلسفه و عرفان، اشراق به معنای لحظهای از روشنایی درونی یا درک معنوی است که فرد به حقیقت یا بصیرت جدیدی دست مییابد.
- مثال: "او در لحظهای از اشراق، حقیقت زندگی را فهمید."
| مصدر لازم - اسم مصدر | عربی | /esh.raaq/ | اشراق |